پدیده تروریسم

پدیده تروریسم

(1)

جورج از سفر لذت بخش هند بازگشت. سفری جنجالی و پر هیاهو، به همراه گفتگوهای متعدد و پرس و جوهای فراوان و مملو از اطلاعات تازه. این نخستین سفر کاری او نبود، اما نخستین سفری بود که با موفقیت فراوان همراه بود. اولین سفری بود که او با این سرعت و توانایی، قراردادها را می بست. به هر حال هند سرزمین شگفتی ها بود! در هواپیما جزئیات سفرش را مرور می کرد، احساس می کرد هند و ساکنانش را دوست دارد، با وجود اینکه از ادیان فراوان و خرافات آن بیزار بود. از خود می پرسید: آیا این محبت و علاقه به این خاطر است که به پرسش هایش پاسخ داده؟ یا اینکه به علاقه او به کاترینا بر می گردد که ریشه هندی دارد؟ اما به سرعت از این نظر برگشت، در دلش به خاطر کاترینا زخمی بود که هنوز التیام نیافته بود.
هواپیما به لندن رسید، وسایل خود را برداشت و به سالن خروجی رفت و با دیدن کاترینا و بچه ها که به استقبال او آمده بودند غافلگیر شد. احساس شادی زاید الوصفی به او دست داد که باعث شادی و خنده او در طول راه و شوخی و مزاح با اعضای خانواده شد.

عزیزم، نگفتی هند چگونه بود؟

سرزمین و ساکنانش بسیار عالی بودند.

این به خاطر نگاه زیبای توست.

واقعا که این از زیباترین سفرهایم در طول زندگی بوده است.

بسیار عالی، در این سفر از چه چیزی خوشت آمد؟

همه چیز در این سفر عالی بود، عجیب این است که من دقیقا نمی دانم چه چیز این سفر بیشتر برایم رضایت بخش بود و چرا.. شاید به خاطر بزرگی و پاک طینتی ساکنین هند و شاید به خاطر تو عزیزم.. یا به خاطر اتمام سریع و درست قرارداهای شرکت.. به هر حال مهم این است که به من خیلی خوش گذشت.

به پسرش مایکل نگاه کرد..

می دانی، تو مرا یاد مایکل هندی می اندازی، او در نام و قیافه شبیه تو بود.. و سپس لبخندی زد و گفت: جز اینکه تو بسیار بهتر و زیباتر از او هستی عزیزم.. اما زیبایی تو سالی، مرا به یاد زیبایی اورمیلا می اندازد.

دیر وقت به خانه رسیدند، بچه ها به اتاقشان رفته تا بخوابند، البته بعد از آن که پدرشان به آنها قول داد که فردا جزئیات سفرش را تعریف کند.. جورج به اتاقش رفت تا کاترینا را ببیند، او بهترین و زیباترین لباس خود را پوشیده و منتظر جورج بود..

گفتی سالی شبیه اورمیلا است، منظورت در زیبایی و طنازی بود.

بله.. درست متوجه شدی.

چطور به این موضوع پی بردی؟! آیا به نصیحت تام و کاخ عمل کردی؟

تو باید اول به من پاسخ بدهی.. چه موقع با تام دیدار داشتی؟!

با او دیداری نداشتم.. دو روز پیش در جلسه کلیسا او را دیدم، چرا از پاسخ به من طفره می روی، این اورمیلا که می گویی کیست؟

اورمیلا دختری بود که بطور تصادفی او را در هتل دیدم، او بسیار زیبا بود و به من گفت که معنی اسم او زیبا و دلفریب است..اما به من بگو تا چه ساعتی با تام بودی؟

تا دیر وقت بیدار ماندیم، اما آیا انتظار داری من آن دیدار را تصادفی واتفاقی بدانم در حالی که تو او را از یاد نبرده ای و او را به نام می شناسی؟

بله یک دیدار اتفاقی بود، اما آیا تو انتظار داری من تائید کنم که جلسه کلیسا تا ساعت هفت صبح ادامه داشته است؟

چه کسی به تو گفته که ما تا صبح بیدار بوده ایم؟! آیا مرا تعقیب می کنی و به من مشکوک هستی؟ بهتر نیست من مواظب رابطه تو با دختران خوشگل باشم؟!

به من اجازه بده، می خواهم بخوابم..

جورج پشت به کاترینا، روی تخت دراز کشید.. بنظر می رسید نزدیک بود بگو مگوی آنها از کنترل خارج شود، پس ترجیح داد با خوابیدن، از این وضع فرار کند.. و کاترینا هم همین کار را کرد، پشت به جورج روی تختخواب دراز کشید.. جورج بیدار ماند و با خود می گفت.. آیا من با تندی و خشونت رفتار کردم؟ آیا درست است که آنها در جلسه کلیسا بوده اند؟ آیا با این حرف ها، من عزت و کرامت او را خدشه دار کردم؟ و سپس ادامه داد: شاید اینطور باشد، اما او را ادب کردم و از او انتقام گرفتم. و او را مشکوک کردم، همانطور که او مرا به شک انداخته. و بعد تظاهر به خواب کرد، تا اینکه خواب او را فرا گرفت.
صبح از خواب برخواست، کاترینا صبحانه مورد علاقه اش را آماده کرده بود.. خشم دیشب را از یاد برده بود. به او لبخندی زد..

بفرما عزیزم.

متشکرم عزیزم، هدیه ات را ندادم.. یک لحظه، الان صلیبی را که خواسته بودی برایت می آورم..

متشکرم عزیزم.. چقدر زیبا و با شکوه است، فکر کردم یادت رفته!

چطور درخواست عزیزم را فراموش می کنم، این مهمترین چیزی بود که دوست داشتم از هند بیاورم.

روح القدس، تو را که حامل این صلیب بوده ای حمایت کرده است، راستی از پاسخ پرسش ها چه خبر؟

سفر بسیار دل انگیزی بود و ادیان و اندیشه ها و فرقه های مختلفی را شناختم.

آیا از کلیسای سنت جیمز با آن معماری بی نظیرش دیدن کردی؟

بله.. بسیار عالی بود، من فکر می کردم مسیحیان بیشترین جمعیت هند را تشکیل می دهند، اما از این که آنها تعداد بسیار کمی هستند غافلگیر شدم.

بله.. درست می گویی، متاسفانه همینطور است؛ مردم به سادگی دین خود را از هندویسم تغییر نمی دهند، مگر این که به تروریست تبدیل شوند. کلیسا به طور کلی برای تغییر این وضع به فکر تغییر استراتژی خود است.

تروریست!! منظورت مسلمانان هستند؟

بله، همین افراد وحشی و بی فرهنگ.

با وجود اینکه یکی از قراردادهای شرکت ما با مسلمانان بود و با وجود رفتار مناسب و همکاری و درست کرداری آنها و پایبندی شان به اصول و ارزش ها، اما من از یکی از آنها که کریم الله نام داشت خوشم نمی آمد، دلیل آن را هم نمی دانم!

روان پاک و بی آلایش و دوستدار خیر تو نمی تواند نفوسی را که به کشتن و نابود کردن علاقه دارند، دوست داشته باشد.

شاید، اما آنها از همه کسانی که در هند با آنها معامله داشتم، آسان گیرتر و بیشتر پایبند به اصول خود بودند.

چرا، آیا با مسیحیان دیدار نداشتی؟

هه هه، چرا، مایکل متدین، نمی دانم با وجود بی اخلاقی اش، چرا رابطه ام با او خوب بود!

متدین بی اخلاق؟!

بله.. بسیار متدین، بلکه حتی متعصب بود و در عین حال فردی بی اخلاق بود. متاسفانه کاخ از او می خواسته تا برای لذت جویی، دخترانی هندی برای او فراهم کند، و قراردادهای کارگران را بازیچه خود کنند و او همه این خواسته ها را پذیرفته است.

آه!! فردی متدین است و دختران را برای فاحشگی می برد!

بله.. و ادامه داد تا کاترینا مطمئن شود: و جالب اینکه از نپذیرفتن من بسیار تعجب کرد.

حقوق مردم را به سرقت می برد و بساط زنا را فراهم می کند! عزیزم این نماینده مسیحیت نیست، باید میان مسیحیت و مسیحیان تفاوت قایل شویم.

بله.. بدون تردید این از دو جهت درست است، از یک طرف همان گونه که تو گفتی لازم است میان افکار و ادیان و معتقدین به آنها تفاوت قایل شویم به طوری که دین، ربطی به اشتباهات پیروانش نداشته باشد. اما از طرف دیگر: آیا رفتار مردم نتیجه افکار و باورهای آنها نیست؟ و وقتی رفتاری در میان آنها شایع و غالب شد، آیا این نشانه وجود یک مشکل در اندیشه و باور آنها نیست؟!

بله، اما این دوست تو _مایکل_ مورد ویژه ای است.

شاید.. تمام دینداران همین را می گویند.

از پاسخ پرسش های پزشک چه خبر؟

گمان می کنم پاسخ آن پرسش ها برایم روشن شده است.

پس دیگر مشکل تمام شد؟

فقط پاسخ پرسش های پزشک را به پایان رسانده ام؛ یعنی پاسخ این پرسش ها را باید از خداوندی گرفت که دینی آسمانی فرستاده است. گمان می کنم ما در مسیر یافتن پاسخ پرسش های بزرگ قرار داریم و از آنجا به سوی آرامش و خوشبختی رهسپار می شویم.

مسیر را ادامه بده عزیزم، به آن خواهی رسید..چطور نسبت به پاسخ پرسش های پزشک، خاطر جمع و مطمئن شده ای، یعنی چطور مطمئن شدی که پاسخ را باید از دینی آسمانی گرفت؟

این پاسخ نیاز به تفکر زیادی نداشت، با تعدادی از ادیان غیر آسمانی هند آشنا شدم، آنها حتی توان اقناع پیروان خود را به طور شایسته نداشتند، دیگر مردم که جای خود دارد. این ادیان با معتقدین خود به شکلی متناقض با طبیعت بشر وعدل و حکمت رفتار می کنند، همچنین من متوجه شدم که این ادیان در بین ما _در غرب_ به دور از حقیقتشان و به شکلی مختصر شناخته شده اند، بطور کلی نظر من این است. وقتی تام را ببینم از نظر او هم با خبر خواهم شد.

قرارت با او چه روزی است؟

چهار روز دیگر، بعد ادامه داد: کارم دارد دیر می شود، مزاحم رفتن تو هم شدم عزیزم.

من خبر داده ام که امروز دیر سر کار می روم و گمان می کردم تو امروز سر کار نمی روی.

نه.. می روم، اگرچه فقط چند ساعت باشد، تا برخی مدارک مهم را تحویل بدهم.. با اجازه ات، وقتی برگردم تو را خواهم دید.

(2)

جورج به سر کار رفت.. و مستقیما نزد مدیرش کاخ رفت. کاخ به محض دیدنش از او استقبال کرد و خیلی خوش آمد گفت..

این همه موفقیت در یک سفر؟ کارت عالی است!

قراردادها به همان شکلی که می خواستیم امضاء شد، از کجا با خبر شدی؟!

مایکل یک نامه تشکر آمیز برای ما فرستاده و خبر داده که قرارداد امضاء شده است.. مایکل با وجود متدین بودن، به کار خود خوب وارد است و با خواست ها و بهره و لذت بشری تو موافقت می کند.. و با لبخند ادامه داد: اما مطیع الرحمن مثل یک تکه چوب سفت و سخت انعطاف ناپذیر است؛ هیچ درخواستی را نمی پذیرد. بگو با او چه کردی؟

با هم توافق کردیم و قرارداد بستیم و می بینید که قرارداد ممهور به مهر سفارت بریتانیا در هند است و کارش در سفارت هند در لندن، باقی مانده است.

نمی توانم چیزی را که می بینم باور کنم! چطور توانستی با او به توافق برسی؟!

توافق با او سریع ترین توافق در دنیا بود، او فردی انعطاف پذیر و جالب است که در معامله می خواهد طرف مقابل هم سود ببرد؛ اگرچه مقداری نا منظم است. امضاء و توافق در قرار داد را به برادرش کریم الله سپرد، او فردی عملگرا و منظم بود اگرچه انسان راحتی نبود.

با وجود اینکه قرارداد مقابل من است، نمی توانم حرفت را باور کنم. اما در مورد من، نه از مطیع الرحمن خوشم می آید و نه از کریم الله. من نمی دانم نگاه آنها به زندگی چگونه است، انگار آنها با چیزی مشغول نبرد و مبارزه هستند، شاید این به خاطر طبیعت اعتقاد آنها باشد، چرا که آنها مسلمان هستند.. بگو ببینم.. از آن دخترها چه خبر؟ جورج، شرم نکردی که با دختران مورد علاقه من بودی؟

نه، من با دختران مورد نظر تو و نه با هیچ دختر دیگری نبودم.

پس.. مایکل با تو با بی انصافی و فرو مایگی رفتار کرده وآن طور که با من عادت داشته، بزرگوارانه رفتار نکرده؟

کاملا بر عکس، با من بسیار بزرگ منشانه رفتار کرد، اما من بودم که دختران را نپذیرفتم.

باورم نمی شود که عاقل چنین فرصت کم نظیری را از دست بدهد، من دوست داشتم به این سفر بروم تا از آن دختران لذت ببرم؛ آنها واقعا عالی هستند، اما چون جلسه اداری داشتم نتوانستم بروم، نمی دانم تا کی زنده هستی و می توانی از این فرصت ها استفاده کنی، اگر تمام قراردادها را امضاء نکرده بودی گمان می کردم اصلا به سفر نرفته ای! رفتن به هند بدون بهره بردن از زیباهای هندی چه معنی دارد، به صراحت به تومی گویم، آیا می توانی زیباتر از آن چه مایکل برات فراهم کرده بود پیدا کنی، خودت را از دختران مورد نظر من بی نیاز دیدی؟

بله، اورمیلا، آن دختری که در هتل خودش را به من عرضه داشت خیلی زیباتر بود، هه هه، اما من او را هم رد کردم.

من نمی دانم به زندگی و لذت از آن چطور نگاه می کنی؟!

اصلا زندگی چه معنایی دارد؟ حیات به چه معنا است؟ چرا ما آفریده شده ایم؟ اگر ما عمر و وقت خود را در فرار از خود می گذرانیم و صرف هوس رانی و شهوت رانی می کنیم؟

هه هه، سخنرانی زیبایی بود، می توانی آن را به پزشکت ارایه بدهی. بگذریم، لازم است تا کارهایمان را بعد از این قرارداد مرتب کنیم، شرکت از شما به خاطر این دست آورد بسیار ممنون است.

کارها را در عرض چند روز کاملا مرتب خواهم کرد، من هم از شرکت ممنونم؛ سفری بسیار عالی بود.

من نمی فهمم این سفر چه خوبی برای تو داشته است. اما دوست دارم به تو خبر بدهم که اگر مایل باشی، سفری زیباتر از این منتظر توست.

یک سفر دیگر؟!

بله، به سرزمین مقدس.

کدام سرزمین مقدس؟

قدس یا همان اورشلیم یا تل آویو. با وجود اینکه من قدسیت آن را باور ندارم اما پیروان سه دین آسمانی آن را مقدس می دانند، تمام خانواده من آنجا هستند و همیشه مرا به رفتن دعوت می کنند، اما من گمان می کنم که آنها بیش از اندازه لازم متدین هستند! مادرم یهودی است اما هیچ دینی را باور ندارد. شرکت امنیتی اورشلیم، با پیشنهادی که ما فرستاده بودیم موافقت کرده است، شما می توانی به این سفر بروی و الا من خودم می روم. البته من ترجیح می دهم تو بروی، به نظر می رسد تو در جوش دادن قراردادها بیش از من مهارت داری.. یک هفته وقت داری در این زمینه فکر کنی؟

بسیار خوب، بررسی می کنم و به شما خبر می دهم.

(3)

جورج بعد از پایان کار مستقیما به خانه برگشت.. راه بر خلاف همیشه خیلی شلوغ بود و رسیدن به خانه دو و نیم ساعت طول کشید، در حالی که به طور عادی او این مسیر را چهل و پنج دقیقه می پیمود، خسته و کوفته به خانه رسید، کاترینا با دیدن او شتابان به سویش آمد..

خدا را شکر که سالمی، خیلی نگرانت بودم.

نمی دانم امروز چه شده بود، دو و نیم ساعت در راه معطل شدم!

امروز اداره مترو تمام خط ها را متوقف کرده بود.

چرا؟

به خاطر یک انفجار تروریستی در مترو، خدا را شکر که در منطقه مرکزی نبود و الا هزاران نفر کشته می شدند.

آیا کسی زخمی شده؟

یک مرد و زن که دو روز پیش با هم ازدواج کرده بودند کشته شده اند و دو مرد و یک زن و یک بچه زخمی شده اند.

این تروریستهای مسلمان چقدر بی رحم و بی عاطفه هستند!

جورج کنترل تلویزیون را برداشت تا اخبار را پیگیری کند..

تو از کجا می دانی که کار مسلمان ها بوده است؟ بگذار اخبار تلویزیون را ببینیم.

کس دیگری پیدا نمی شود که مثل آنها بی رحم و سنگدل باشد و چنین عملیاتی را اجرا کند.

جورج اخبار مربوط به این حادثه را در تلویزیون دنبال کرد، انفجار تقریبا چهار ساعت پیش رخ داده بود و تمام تحلیلگران خبری اتفاق نظر داشتند که کار تروریست های مسلمان بوده است، اما تاکنون به شکل رسمی کسی را متهم نکرده اند، سازمان های امنیتی بریتانیا حالت فوق العاده اعلام کرده اند، همه مردم می خواهند به خانه های خود بازگردند، در حالی که مسیرها کاملا بسته شده است.

مثل اینکه نظر تو درست است، تروریست های مسلمان عملیات را اجرا کرده اند، اگرچه هنوز بیانیه ای رسمی در این باره صادر نشده است.

قبول کن که چنین افراد بی عاطفه ای جز در میان آنها پیدا نمی شود، آنها این کار را دینداری می دانند.

کشتن مردم را دینداری می دانند؟!

بله.. آنها چیزی به نام جهاد دارند و کشتن و شکنجه کردن مردم را عبادت و پرستش تلقی می کنند. تفاوت این دین را، با گذشت و مهربانی و عشق در مسیحیت مقایسه کن، مسیح جان خود را فدای

بشریت کرد و پیروان او هم همین کار را می کنند، اما پیروان محمد جز کشتن چیز دیگری نمی دانند.

این مسلمانان خیلی عجیب هستند، شاید همین موضوع باعث شد تا از کریم الله خوشم نیاید.

خدا را شکر که از پیش آنها به سلامت برگشتی و تو را نکشتند و منفجر نکردند.

هه هه، تصور کن، مطیع الرحمن مرا با بمبی منفجر کند.. او واقعا خوش برخورد بود و یک روغن عود هندی هم به من هدیه داد.

تا زمانی که به بی خطر بودن آن مطمئن نشده ای از آن استفاده نکن.

من روغن عود را دوست ندارم، آن را برای آدم _همان پیش خدمت_ برداشتم. او این درخواست را از من داشت، اما باید مطمئن شوم که چیز خطرناکی که باعث ضرر و زیان به دوست پیشخدمتم شود در آن وجود ندارد.

پیش از آن که آن را به دوستت هدیه بدهی لازم است از سلامت آن اطمینان حاصل کنی، این تروریستها به هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند.

مرا یاد او انداختی.. از وقتی از سفر آمده ام به دیدن آدم نرفته ام، به او قول داده بودم که در بازگشت از هند او را خواهم دید.

او چه مذهبی دارد، کاتولیک است یا پروتستان؟

فکرش را بکن، من نمی دانم! من از او نپرسیدم و او هم در این مورد چیزی نگفته، سعی می کنم فردا او را ببینم و شاید از او پرسیدم.. آیا ما امشب برنامه ای خواهیم داشت یا اینکه زود می خوابیم؟

بودن و بیداری با بهترین دوست را ترجیح می دهم.

صبح، جورج تصمیم گرفت سر کار نرود و به انجام کارها با تلفن و اینترنت بسنده کند. مترو هنوز هم بسته بود و فقط قسمتی از آن کار می کرد؛ هنوز ازدحام وجود داشت. چند بار با آدم تماس گرفت اما خطش خاموش بود. تلویزیون را روشن کرد تا از اخبار مربوط به انفجار و اقدامات تروریستها آگاه شود.. حکومت تقریبا بقیه مترو را باز کرده بود و یک مجموعه از مسلمانان هندی، پاکستانی و عرب را دستگیر کرده بود، حتی برخی از مسلمانان بریتانیایی ساکن لندن را هم دستگیر کرده بودند و هنوز مسلمانان متهم به انفجار بودند. «یکی از افراد زخمی، فردی هندی و مسلمان است و آمدن او به مترو مشکوک به نظر می رسد، همچنانکه یک کارت شناسایی پاکستانی دیگر هم در محل پیدا شده و تحقیقات همچنان ادامه دارد.. همچنان که حکومت به تمام شهروندان و کارمندان دولت هشدار داده است تا نسبت به گذاشتن هر کیف دستی در هر مکانی محتاط باشند، بویژه اگر فرد مسلمانی آن را گذاشته باشد..
جورج تماشای اخبار را به پایان رساند. لباس هایش را پوشید تا به قهوه خانه، پیش آدم برود.. اما او را آنجا ندید. از پیشخدمت دیگری درباره آدم پرسید،گفت که او پنج روز به مرخصی رفته است.

مرخصی او از کی شروع شده؟ و می دانی چرا مرخصی گرفته است؟

برای انجام کارهای تحقیقاتی مربوط به دانشگاه تقاضای مرخصی کرده و سه روز است که در مرخصی است.

جورج به خانه آدم رفت. در زد، اما کسی در را باز نکرد. یادداشتی آنجا گذاشت مبنی بر اینکه: «من آمدم، اما شما را ندیدم». و بعد به خانه برگشت.. و دید که کاترینا اخبار را دنبال می کند..

آیا در قضیه انفجار مترو چیز تازه ای هست؟

نه چیز تازه ای نیست، هنوز دنبال تروریست پاکستانی می گردند و ترس انفجار دیگری در لندن وجود دارد.

امیدوارم امروز او را پیدا کنند تا مردم آرامش یابند، اینها دیگر چقدر بی رحم و بی عاطفه هستند؟!

امروز سر کار رفتی؟

نه، صبح هنوز هم قسمتی از مترو بسته بود، برای دیدن دوستم آدم رفتم اما او را ندیدم، به مرخصی رفته است.

فردا سر کار می روی؟

حتما. کارهایی دارم که باید انجام بدهم، بعد پیش روانپزشک می روم، قرارم با او فرداست.

این بار پاسخ های معین و مشخصی برای پزشک داری؟

بله، فکر می کنم تقدیر این بار هم مثل بار نخست، مرا به پاسخ های معین رساند.

تو همیشه موفقی؛ روح القدس با توست و تو را یاری می کند.

فکر می کنم که پرسش های تازه او را هم می دانم.

آنها را می دانی؟!

بله، به نظر می رسد دایره اختیارات من کاهش پیدا کند، نمی دانم آیا این نتیجه برنامه ریزی تام است یا تصادفی است. و یا همان طور که تو می گویی یاری و تایید روح القدس است؟

چطور؟

در آغاز، پرسش این طور بود که: پاسخ درست را از کجا می توانیم پیدا کنیم و برای من خیلی واضح بود که پاسخ درست را جز از پروردگار نمی توانیم بگیریم، و اندیشه الحاد و بی دینی، یک تفکر هرج و مرج طلب است که هدف آن گریختن از پاسخ است و به جایی نمی رساند. آیا ممکن است این آفرینش منظم نتیجه هرج و مرج باشد؟ و چطور کسی جز خالق و آفریدگار می تواند تشخیص بدهد که ما چرا آفریده شده ایم؟ الحاد با عقل و فطرت و دین سازگار نیست، حتی اگر فردی با تحصیلات عالی به آن معتقد باشد. پرسش بعدی این بود که خالق چه کسی است؟ و افکار و اندیشه های مردم را به نسبت خالق، به دو قسمت تقسیم کردیم: ادیان زمینی و ادیان آسمانی. برای من بسیار واضح بود _بویژه بعد از سفر هند_ که ادیان زمینی نمی توانند با طبیعت انسانی و همچنین با پیروان خود سازگار باشند، حالا پاسخ دادن به پرسش های دیگر بشریت که جای خود دارد، بلکه حتی این ادیان آن چنان دارای موضوعات خرافی و خلاف عقل هستند که نمی توان با آنها داد و ستد کرد. و الان حتما سوال این است: کدام یک از ادیان آسمانی می تواند پاسخی درست و منطقی را، که حقائق علمی و بشری آن را تایید می کنند، به ما ارائه بدهند؟

مگر من به تو نگفتم که مسیحیت باعث نجات بشریت است!

پس یهودیت و اسلام چه؟

عزیزم آیا می خواهی مسلمانی را به تو نشان بدهم که کمربند انتحاری به خود بسته و قصد انفجار در مترو را دارد؟

شاید، هه هه، یا اینکه یک یهودی مثل کاخ به من نشان بدهی که جز پول و جنس مخالف هدف دیگری ندارد.

(4)

در زمان شیفت کاری، جورج چند بار تلاش کرد با آدم تماس بگیرد، اما تلفن او مسدود بود. دلش می خواست قبل از رفتن پیش پزشک او را ببیند.. پس پیامی به این مضمون فرستاد: «از هند بازگشته ام و هدیه ای برای شما دارم، می خواهم شما را ببینم، ممکن است با من تماس بگیرید؟ اما پاسخی از او دریافت نکرد..
زمان قرار با پزشک نزدیک شد و جورج به مطب رفت. براد پشت میز پذیرش نشسته بود و همین که جورج را دید به او خوش آمد گفت..

از هند و دختران آن چه خبر؟

سرزمین زیبا و شگفت آوری است.. وقت رفتن پیش دکتر است، می خواهم وارد شوم.

مثل اینکه عجله داری، یا اینکه دوست نداری با من صحبت کنی.. اشکالی ندارد!

اجازه می دهی پیش تام بروم؟

بفرما.. بفرما، اما یادت باشد یک روز پیش من باز خواهی گشت.

جورج وارد شد و تام با خوش آمد گویی فراوان از او استقبال کرد و به شکلی غیر عادی به او خوش آمد گفت. واضح بود که با دیدن او بسیار شاد و خوشحال شده است، سپس به جورج گفت:

از دیدن تو خیلی خوشحالم، نمی دانی چقدر منتظر دیدگاه ها و نظرات و پاسخ های تو بودم.

منتظر پاسخ و نظرات من هستید؟!

در حقیقت شاید از آنچه می گویم تعجب کنی.. بله، مثل اینکه فلسفه تو با روش علمی و فلسفی من هماهنگ از آب در آمده و تحقیقات آغازین من پیرامون دین را تایید می کند. به همین خاطر مرتب به شکل چرخشی برای تحقیقات روان شناسی دینی به کلیسا می روم.. و سپس خندید و افزود: خب، از این بحث بگذریم، آیا همانگونه که من انتظار داشتم از همه ادیان کناره گرفتی؟

بله، بدون شک..

بسیار عالی، همان طور که من انتظار داشتم.

لطفا بگذار حرفم را تکمیل کنم. بله، بدون تردید از همه ادیان زمینی کناره گرفتم و آنها را رها کردم.

منظورت چیست؟

منظورم این است که باید پاسخ پرسش های بزرگ را از الله خالق، برابر با آنچه ادیان آسمانی اظهار می دارند پرسید.

چرا ادیان آسمانی از ادیان زمینی پیش افتادند؟

این پیش افتادن از طرف من نیست، بلکه پیروان ادیان زمینی می دانند که دین آنها ساخته و پرداخته خود آنهاست و آنها هستند که این ادیان را متحول کرده اند و تا هنوز آنها را متحول می کنند.

آنها را متحول می کنند؟!

بله، آنها را متحول می کنند! آنها می دانند که این ها دین هایی زمینی و ساخته بشر هستند و چطور اشخاصی مثل خود ما می توانند به پرسش های اساسی پاسخ بدهند! شاید ما از آنها داناتر و فهمیده تر باشیم، چطور بشر می تواند بفهمد که چرا زندگی می کند در حالی که آفریدگار خود را نیافته است؟ و امکان ندارد که انسان خود را بیافریند، حیوان که جای خود دارد! آیا مشاهده نمی کنی که این ادیان زمینی مهمترین دلیل ایجاد الحاد و بی دینی در جهان هستند.

چنان صحبت می کنی که انگار ادیان آسمانی حقیقتی بدون ابهام هستند!

حقیقت.. نمی دانم، پرسش شما پیرامون انتخاب میان ادیان آسمانی و زمینی بود و البته در این انتخاب هیچ شکی وجود ندارد.

تو بودی که این دو انتخاب را مطرح کردی نه من.

و تو به آن قانع شدی و پرسش را تعدیل کردی. بطور کلی ما طبق روشی علمی و درست حرکت می کنیم، اگرچه من این را دوست ندارم و امکان دارد هر آن، با هم از ادیان آسمانی دست بکشیم و به سوی الحاد بر گردیم.

گمان نکنم این اتفاق بیفتد. مسیر الحاد، تاریک و ترسناک است و منجر به آسایش و خوشبختی نمی شود و به همین خاطر بسیاری از ملحدین و بی دینان زندگی خود را با خودکشی پایان داده اند.

هه هه، منظورت این است که من به زودی خودکشی می کنم؟ پس چرا پیروان ادیان آسمانی خودکشی می کنند؟

دلم می خواهد تاریکی مسیر الحاد را بدانی، به همین خاطر درباره ادیان صحبت کردم، اما اینکه چرا پیروان ادیان آسمانی خودکشی می کنند؟ این پرسشی نیست که حتما من باید پاسخ بدهم.

شاید حالا مهم باشد که درباره ادیان آسمانی تحقیق کنیم. اگر به این نتیجه رسیدیم که هیچ کدام از آنها نمی توانند پاسخ ما را بدهند، آن وقت راه حلی پیدا می کنیم و با وجود اینکه من بی دین هستم و به آن قانعم اما بسیاری از چیزهایی را که درباره الحاد گفتی قبول دارم، اما شاید انتخابی اجباری باشد، من دوست ندارم توان انتخابم را کاملا منتفی کنم.

فقط سه دین باقی مانده است.

آیا اسلام را که یک دین تروریستی است، مورد بررسی قرار بدهیم؟

نمی دانم، اما تو که دوست نداری حیطه انتخاب را محدود کنی؟!

بله.. بله، درست می فرمایید. گمان می کنم تو هم مثل بن لادن در کوههای تورا بورا مخفی خواهی شد.

با وجود اینکه به شدت از تروریسم متنفرم و مطمئنم که در آن هیچ گونه عقل و دین و عاطفه ای وجود ندارد، اما روش علمی منصفانه بر این تاکید می کند.

برای استفاده از وقت، لازم است تلاش کنی تا یکی از سه دین را انتخاب کنی، من پیشنهاد می کنم از دینی شروع کنیم که مورد اتفاق همه است.

هر سه دین مورد اتفاق هستند.

منظورم یهودیت است، یهودیان و مسیحیان و مسلمانان به موسی ایمان دارند.

فهمیدم، گمان می کنم که می توان موضوع را از زاویه ای دیگر و کاملا برعکس نگاه کرد.

چطور ای فیلسوف؟

مسلمانان به موسی و عیسی و محمد ایمان دارند، در حالی که مسیحیان جز به موسی و عیسی کس دیگری را باور ندارند و یهودیان فقط به موسی ایمان دارند.

نگاه از زاویه برعکس، نظری درست است، اما من هنوز هم روی پیشنهاد خودم هستم که از یهودیت شروع کنیم؛ آن قدیمی ترین دین آسمانی است.

کاملا با تو موافقم.

امیدوارم به هر دین وقت کافی برای بررسی بدهی. تو در عین حال از تاریخ، فلسفه، اندیشه، دین و واقعیت موجود صحبت می کنی. بعد از اینکه بررسی یهودیت پایان یافت آن را از دایره خارج نکن تا مسیحیت وسپس اسلام را بشناسی.. و سپس لبخندی زد و ادامه داد: اگر اصرار داری به کوههای تورا بورا بروی!

بسیار خوب، پرسش من این است: من با چه وسیله ای می توانم این ادیان را بشناسم؟

مطالعه و آگاهی گرفتن و جستجو، مثل همیشه گنج هایی در رسیدن به این هدف هستند. اگر با رجال دینی این ادیان آشنا شوی بدون تردید بسیار مفید خواهد بود.. کاش می شد مثل هند، به تل آویو هم سفر کنی تا یهودیت را از نزدیک بشناسی.

از عجائب روزگار این است که من سفری کاری و کوتاه به تل آویو خواهم داشت، اما هنوز با آن موافقت نکرده ام.

من وضعیت شما را نمی دانم، تو تازه از هند برگشته ای، اما اگر رفتن به تل آویو برایت ممکن باشد، این می تواند بسیار مفید واقع شود.. و هنگامی که درباره مسیحیت مطالعه و تحقیق می کنی به رم سفر کن و برای شناخت اسلام به مکه برو، اما تروریست ها به تو اجازه ورود به آنجا را نخواهند داد!

این حرف تو مرا وادار می کند تا با سفر به تل آویو موافقت کنم، وضعیتم را بررسی می کنم و تصمیمم را به تو خبر می دهم.

خیلی خوش شانس هستی، زنان یهودی بسیار طناز و شوخ طبع و از نژادهای مختلف هستند و در میان آنها هر رنگ و شکلی پیدا می شود! بعد از دختران هندی حالا نوبت دختران یهودی است تا از آنها لذت ببری، تو چقدر خوش اقبالی!

جورج از حرف او ناراحت شد و خواست تا ضربه ای به او بزند..

مگر تو از بیمارانت که از نژادهای مختلف هستند لذت نمی بری، از شب نشینی با آنها برای تکمیل تحقیقاتت استفاده ابزاری نمی کنی؟!

خوب فهمیدم چه می خواهی بگویی، کاترینا یک شاهکار است، این شکوه او برای این است که خود را برای خدمت به دینش وقف کرده است، افکار دیگر را از ذهنت خارج کن.

شاید دوست داری از زنان هندی لذت ببری؛ به همین خاطر تحقیقات نفس گیرت را از شب تا صبح ادامه می دهی.

باز هم خوب فهمیدم منظورت چیست، بیداری آن شب تا صبح، بخاطر آتش سوزی در ساختمان همجوار کلیسا بود.. سپس با احتیاط رو به جورج کرد و ادامه داد: با وجود سابقه طولانی من در به بازی گرفتن زنان، کاترینا بطور کلی آدمی متفاوت است و به جز خدمت به مذهب کاتولیک و انتشار آن، به چیز دیگری فکر نمی کند.

آیا می خواهی بگویی که شما در تمام دیدارها و شب نشینی هایتان فقط درباره دین و مسیحیت و ایمان گفتگو کرده اید؟!

قطعا نه، کلیسا از این نوع جلسات برای جذب مردم به خود، و آموزش دین استفاده می کند.

و در میان این جلسات، رقص و حوادث عاشقانه زیادی رخ می دهد؟!

بله درست است، اما کاترینا با وجود جمال و زیبایی اش شخصی متفاوت است. هدف او واضح است و جز درباره آن فکر نمی کند و آن خدمت به کاتولیک و افزایش ایمان مردم نسبت به مسیح است و شکوه او در این است.

مممم، و به همین خاطر با هم شراب می خورید تا در حالت افزایش ایمان و فداکاری برای بشریت باشید؟!

با وجود اینکه از روشی استفاده می کنی که اصلا خوشم نمی آید، اما احساس می کنم که من مجبورم به خاطر نیکی و لطف کاترینا پاسخ بدهم؛ پس گوش کن، بعد از پانزده سال برای نخستین بار ایمان در دلم به حرکت در آمده است.. بله، من در جلسه کلیسا شراب خورده ام؛ من فردی بی دین و ملحد هستم و خیلی تعجب کردم که کاترینا که فردی متدین است هم شراب می نوشد.

و وقتی که ایمان به اوج رسید و فداکاری برای بشریت به انتهایش نایل آمد و ارجمندی و شکوه فرازمند شد و مستی و هوس به اوج خود رسید، چه اتفاقی می افتد!!

بگذار حقیقت را به تو بگویم، با وجود اینکه کاترینا خیلی در تلاش است تا در نوشیدن زیاده روی نکند، اما برای اولین بار بعد از خاموش کردن آتش و پایان یافتن آن مشکل، به خاطر خستگی، در نوشیدن زیاده روی کرد و بیش از اندازه همیشگی نوشید.

و در آن موقع با هم اوج گرفتید و با هم در آمیختید!

جورج! بین ما چیز ناهنجاری روی نداده است، جز اینکه چون او در نوشیدن از حد همیشگی خود گذشت، تعادلش را از دست داد و من او را تا ماشین حمل کردم و بعد صبر کردم تا هوشیاری خود را باز یابد. این دلیل تاخیر ما تا صبح بود و او خیلی از من تشکر کرد و از وضعی که برایش پیش آمده بود واقعا احساس شرمساری و خجالت می کرد. و من هم از او تشکر و قدردانی کردم و او را بوسیدم و بعد احساس کردم که مرتکب کار اشتباهی شده ام، چون ناراحتی از این برخورد، در چهره او آشکار شد.

بسیار عالی.. داستانی رمانتیک و باشکوه، باید برای شما دست بزنم!

در تمام این مدت دوست و همسایه اش _سالی_ با ما همراه بود؛ می توانی درستی حرف مرا از او بپرسی و همچنین می توانی برای اطمینان به صفحه فیس بوک من بروی، تمام عکس های آن شب در آنجا موجودند، من مجبور نبودم چیزی از این ماجرا را برای تو تعریف کنم اما دوست داشتم با تو روراست باشم، با وجود اینکه روش تو تحریک کننده و زننده بود. نمی دانم چرا با تو به روشی متفاوت از دیگران رفتار می کنم، شاید به این خاطر باشد که من دقیقا مشکل تو را دارم، شاید هم به دلیل دیگری است.

عین مشکل من؟!

شاید از آن چه می گویم تعجب کنی، اما من یک غم و اندوه قدیمی در درونم دارم، و یک سال می شود بدون اینکه من علت آن را بدانم شدت یافته است و شگفت این است که از زمان آمدن تو و طرح این پرسش ها و آغاز تحقیق درباره دین، این غم شروع به کاهش کرده است؛ البته دلیل آن برای خودم واضح نیست. آیا این وضع به خاطر پرسش و پاسخ ها است؟ یا به خاطر رفتن به کلیسا و معنویت آن و یا هردوی آنها؟ راستی از آن فشار روحی و اندوه و پرسش هایی که بر تو هجوم می آوردند و باعث به هم ریختگی فکری تو می شدند چه خبر؟

خیلی کم شده اند، شاید مشغله زیاد برای پاسخ دادن به پرسش ها در مسیر آرامش و خوشبختی و همچنین مسافرت های من باعث شده تا این غم را از یاد ببرم.

«مسیر خوشبختی» چه تعبیر زیبایی است.

بله، این تعبیر پیرمردی بود که او را در راه دیدم وسپس پیش خدمتی که در قهوخانه ملاقات کردم آن را راسخ تر کرد.

همه مردم می خواهند در مسیر سعادت و خوشبختی گام بردارند، بلکه حتی خود را دراین مسیر تصور می کنند، اما فقط حقایق هستند که همیشه حقیقت باقی می مانند.

منظورت چیست؟

پیروان هر دین و فرقه و مذهب یا گروهی، گمان می کنند که آنها در مسیر سعادت و خوشبختی هستند و فقط آنها در این مسیر قرار دارند! و لبخندی زد و گفت: این طنز سرنوشت است!!

اما من مطمئنم که من و تو در مسیر سعادت نیستیم و گرنه این غم و اندوه که در آن هستیم برایمان به وجود نمی آمد!

بگذار قسمتی از آنچه با هم انجام داده ایم را مرور کنیم.. در این که خوشبختی، پاسخ دادن به پرسش های اساسی است با تو همگام شدم و اینکه پاسخ باید از جانب آفریدگار باشد و نه از طرف بشر؛ چیزی که اندیشه الحاد و بی ایمانی را از دایره بحث خارج می کند. سپس چنین اظهار کردی که این خالق و آفریدگار، دینی آسمانی و نه زمینی آورده است. حالا ما در صدد مشخص کردن این دین آسمانی هستیم.

فرض بر این است که پیروان این دین بر این باور باشند که آنها در مسیر سعادت هستند، من بر این باورم که مسیری که می روم، به جایی می رساند که کاترینا در همان آغاز گفت؛ اما دوست ندارم عجله و شتاب به خرج بدهم و عبور از مراحل را نادیده بگیرم، بویژه که هجوم این پرسش ها به من و پیچیدگی آنها کاهش یافته است و احساس می کنم که دارم قضایای بزرگ را عمیقا، ولی با سادگی و صداقت دریافت می کنم.

بدون شک کاترینا که تمام وجود خود را در راه پروردگار فدا کرده است مستحق این است که بر مسیر درست باشد، اما بگذار تا روش خودمان را تکمیل کنیم و منتظر بازگشت تو از تل آویو بمانیم تا بعد از آن مسیرمان را تکمیل کنیم.

با شما موافقم، امروز خیلی وقتت را گرفتم.. از شما اجازه می خواهم. اگر لطف کنید و برای دو هفته بعد به من وقت بدهید از شما ممنون می شوم، البته اگر به تل آویو سفر کردم، اما اگر نرفتم، قرار ما هفته بعد باشد.

قرار ما دو هفته بعد است تا بتوانی درباره یهودیت مطالعه کنی، تلاش کن تا به سرزمین های مقدس سفری بکنی تا اطلاعاتت را افزایش بدهی.

تعبیر «سرزمین های مقدس» چقدر زیباست!

بله.. آن ها در نزد تمام ادیان آسمانی مقدس هستند؛ به همین خاطر ما همیشه شاهد درگیری در اطراف آنجا هستیم.

تلاش می کنم تا این سفر صورت بگیرد، بررسی می کنم تا ببینم چطور می توانم وضعیتم را مرتب کنم.

جورج از اتاق تام خارج شد، دید که براد منتظر اوست و بر صورتش لبخندی خباثت آمیز نقش بسته است..

از کاترینا چه خبر؟ آیا او را به خاطر تورا بورا تنها می گذاری؟

تورابورا؟!!

ساده نباش تا تو را با کلماتی ساده فریب بدهند!

منظورت چیست؟

منظوری ندارم، کاترینا زنی خوش سیماست و تام هم همینطور است و تو می توانی به سفر بروی؛ عمیق تر فکر کن، این قدر ساده نباش.

جورج پاسخ او را نداد و با عصبانیت خارج شد، ذهنش درگیر بود، چطور می توانست میان صحبت های تام و براد هماهنگی ایجاد کند.. آیا براد حرف های من با تام را شنیده؟ یا اینکه این موضوع به ذهنش خطور کرده؟ و یا چیز دیگری است؟!

(5)

جورج چندین بار با آدم تماس گرفت اما هیچ پاسخی دریافت نکرد، نگرانی و ناراحتی او بیشتر شد. چند بار به خانه او سر زد اما آنجا هم نبود.. کاترینا متوجه پریشان حالی او شد..

مثل اینکه تحت فشار هستی.. موضوع چیست؟

دوست پیش خدمتم را پیدا نکردم، چند بار با او تماس گرفتم و به خانه او سر زدم!

می ترسیدم که شراره تروریسم به تو آسیب بزند، اما وقتی دیدم خیلی به فکر فرورفته و پریشان حال هستی از وضعیت تو دچار ترس شدم، مثل اینکه آدم خیلی برایت مهم است؟!

با وجود سادگی اش خدمت زیادی به من کرد، من از شنیدن حرفهای او احساس آرامش می کنم.

همکارانش چه می گویند؟

او برای تحقیقات دانشگاهی به مرخصی رفته، او دانشجوی دین شناسی است، همانطور که قبلا گفتم.

مرخصی او چه وقت تمام می شود؟

پس فردا، اما من برای دیدن او عجله دارم تا درباره بعضی از مسائل با او مشورت کنم.. راستی من دوست دارم با تو هم مشورت کنم. یک سفر به قدس یا همان تل آویو به من پیشنهاد شده.

به سرزمین مقدس؟!

بله؛ احتمال دارد با یک شرکت امنیتی یهودی قراردادی امضاء کنیم.

اما تو تازه از سفر برگشته ای، می ترسم دچار خستگی شوی.

نه دچار خستگی نمی شوم، اما دوست داشتم بیشتر از این با تو و مایکل و سالی باشم، من علاقه چندانی برای رفتن نداشتم تا اینکه امروز تام را دیدم، او با جدیت و شور و شوق مرا به این سفر تشویق کرد.

چرا؟

می گوید تو در این سفر دین یهود را از نزدیک خواهی شناخت.

این نظر او درست است، بلکه حتی هر سه دین آسمانی را خواهی شناخت، آنجا سرزمینی مقدس برای تمام ادیان آسمانی است.

نظر تو در این باره چیست؟

من متوجه نکته ای که تام به آن اشاره کرده نشدم، اگر تو احساس می کنی که این سفر برایت مفید است برو، من و بچه ها منتظر برگشتنت می مانیم و از دیدنت خوشحال می شویم.

دلیل تام قانع کننده بود، اما من علاقه چندانی ندارم. بطور کلی تلاش می کنم سفر خیلی کوتاهی باشد.

تو خیلی خوش شانس هستی، به سرزمین شگفتی ها و به سرزمین حماسه ها سفر می کنی!

نه، بلکه من خوش شانسم چون همسر بی نظیری دارم.

پس دوست دارم هدیه ای به تو بدهم.

چه هست؟

بعد از بازگشت از این سفر و مدتی استراحت، مرخصی می گیریم و با هم به رم سفر می کنیم تا به سرزمین شگفتی ها و حماسه ها و سپس کلیساها سفر کرده باشی و مذهب کاتولیک را در سرزمین خودش شناخته باشی و راه سعادت را که می گویی بشناسی.

و به این ترتیب مسیحیت را بیش از آن چه تام می گوید خواهم شناخت و سپس ادامه داد: این طور به نظر می رسد که من فردا موافقتم با این سفر را به کاخ اعلام خواهم کرد و امیدوارم پیش از پایان یافتن حالت فوق العاده سفر نکنم. این وضعیت واقعا نفرت انگیز است... من به سفر نمی روم مگر اینکه از امنیت شما و محاکمه تروریستهای مجرم مطمئن شوم.

هنوز تحقیق درباره آن پاکستانی که گمان می رود این انفجار را شکل داده باشد ادامه دارد، تعدادی از دوستان و اطرافیان او را دستگیر کرده اند.

کجا خواهد رفت، حتما امروز یا فردا او را دستگیر می کنند. چقدر از تروریسم و کشتار به هر شکلی متنفرم!

جورج به محض رسیدن به محل کار، به دفتر کاخ رفت تا موافقتش با این سفر را به او خبر بدهد و این که دوست دارد سفری کوتاه و در حدود چهار روز، و نه بیشتر داشته باشد..

چهار روز کاملا کافیست.

آیا هدف و کار من مشخص و واضح است؟

بله.. شرکت امنیتی اورشلیم می خواهد با ما قرارداد پشتیبانی الکترونیکی امضاء کند و تقریبا در همه چیز با آنها توافق کرده ایم.

پس چرا قراردادها را برای آنها نفرستیم تا نیازی به سفر نباشد؟

مسئول فنی آنها پرسش های زیادی همراه با جزئیات فراوان دارد. حقیقت این است که نیاز به قانع کردن دارد. تنها مخالف اساسی قرارداد اوست و امضاء قرارداد بدون موافقت او امکان ندارد؛ تصمیم گیری به عهده اوست.

پس باید تمام جزئیات و تفصیلات فنی را بدانم و جزئیات اعتراضات او در نامه های رسیده را بخوانم.

بله، این خیلی مهم است.. اما سرانجام قرارداد را امضاء خواهند کرد، چه بخواهند و چه نخواهند.

خیلی مطمئن هستی!

به چند دلیل؛ نخست: اسرائیلی ها از حماس تروریست و توانایی های تکنولوژی آن وحشت دارند و به همین دلیل برای دفاع از خود قراردادهایی را با ما و با دیگران امضاء خواهند کرد.

حق با آنهاست، تروریست ها بی رحم و عاطفه هستند، نمی بینی ما در لندن از دست آنها چه می کشیم؟!

اما تروریسم یهودیان از حماس و گروههایی مثل آن بیشتر است!

شاید، نمی دانم، تمام چیزی که می دانم این است که تروریست ها می خواهند در لندن صدها و بلکه هزاران نفر را بکشند و هیچ احساس ترحم و عاطفه و دینی مانع آنها نمی شود!

فعلا موضوع تروریسم را بگذار کنار.. امادلیل دوم: خانم لیفی که مسئول قسمت فنی و تکنولوژی است، زنی یهودی است و مدیر او هم مردی یهودی است.

متوجه نمی شوم، چرا یهودی بودن او و مدیرش باعث امضاء قرارداد می شود؟

چون آنها یهودی هستند، من طبیعت آنها را بهتر می شناسم، مدیر او _بنیامین_ می خواهد برای رسیدن به منافع خود این قرارداد را امضاء کند و مسئول فنی و تکنولوژی خواست او را رد نمی کند و گرنه او هم درخواست های لیفی را رد خواهد کرد؛ پس لیفی درخواست بنیامین را می پذیرد تا او را وام دار خود کند.

و آیا تو یهودی نیستی؟!

مادر من یهودی است؛ در نتیجه من هم یهودی هستم و این دلیل سوم است؛ به همین خاطر برای بستن قرارداد با من توافق کرده اند.. و گرنه من که لائیک هستم و دین برای من چیزی جز وسیله ای برای رسیدن به پول و لذت نیست... هه هه، راستی یادت باشد که لیفی 25 سال بیشتر ندارد و زنی زیباست، اگر خواستی از او لذت ببری با بنیامین صحبت کن. او همان روز پیش تو خواهد آمد. من با بنیامین توافق کرده ام که در برابر امضای این قرارداد مبلغ صد هزار دلار به او پرداخت کنم.

صد هزار دلار زیاد نیست؟!

خیلی زیاد است، اما من هم ارزش قرارداد را به صد و پنجاه هزار دلار افزایش دادم، و او در برابر گرفتن مبلغ خود، با این افزایش موافقت کرده است.

این دیگر چه سبک رذیلانه ای است!! این خیانت به شرکت و به کشور است، این تجارت نیست!

پول برای ما چیز دیگری است، در حقیقت ما یهودیان تاجر هستیم، به همین خاطر می بینی که بر تجارت دنیا مسلط شده ایم، در مال دوستی و تجارت کسی نمی تواند با ما رقابت کند.

این حرف تو مرا از یهودیت وشخصیت های یهودی می ترساند.

هه هه، می گویند بعد از دست دادن با یک یهودی دوباره انگشتانت را بشمار، اگر آنها را درست و کامل دیدی، از اینکه شمارش را خوب بلدی اطمینان حاصل کن.. خلاصه اینکه به بنیامین صد هزار بده، آن وقت متوجه می شوی که کارها به خوبی پیش خواهند رفت.

بعد از اینکه قرارداد را مطالعه کردم و سبک نوشتن آن را بررسی کردم، گفتگو درباره آن را کامل می کنیم.

بسیار خوب.. برای یک هفته دیگر برای خودت جا رزرو کن، در طول این هفته قرارداد ها و نشستهای خود را تمام می کنیم.

جورج مشغول خواندن قراردادها و توجه به سبک نوشتن و جزئیات فنی آنها شد، تا زمانی که ساعت کاری پایان یافت، در حالی که کار او تمام نشده بود. پس با تاخیر از محل کار خود خارج شد. در خلال این مدت چندین بار با آدم تماس گرفت اما تلفن همراه او همچنان خاموش بود.. به خانه برگشت و اخبار را پیگیری کرد؛ دوست داشت پیش از رفتن به سفر، آن پاکستانی متهم را دستگیر کنند.
از اخبار شنید که احتمالات دیگری در مسئولیت انفجار وجود دارد و اینکه افراد تازه ای دستگیر شده اند که به تروریسم اسلامی نسبتی ندارند، بلکه به حرکت جدایی طلب سیتا وابسته هستند.. کاترینا کنار او نشست و از اخبار تازه پرسید..

عجیب است، درباره مسئولیت انفجار تروریستی احتمالات تازه ای مطرح شده!

این فقط برای رد گم کردن است، این فقط کار تروریست های مسلمان است.

متهم تازه، حرکت جدایی طلب سیتا است.

شاید این خبر به این خاطر اعلام شده که تروریست ها از احتیاط خود کم کنند تا بتوانند آن پاکستانی را دستگیر کنند.

در دنیای سیاست هر چیزی ممکن است!

(6)

روز بعد، جورج به موضوع سفر و آماده کردن قراردادها پرداخت و چندین بار با آدم تماس گرفت، اما تلفنش خاموش بود.. یک ایمیل برایش فرستاد و نامه ای در صفحه فیس بوک برایش ارسال کرد. بر اساس گفته همکارش باید امروز سر کار بر می گشت. جورج تمایل بسیاری داشت تا زودتر او را ببیند؛ این برایش خیلی مهم بود..
بعد از پایان شیفت کاری، جورج به قهوه خانه سری زد و از آدم خبر گرفت.. اما او نیامده بود!

امروز نیامده است.

مگرمرخصی او تمام نشده است؟

چرا، اما تماس نگرفته و مرخصی خود را هم تمدید نکرده است، این برخلاف عادت همیشگی او است!

انتظار دارید چه وقت بیاید؟

نمی دانم، او می بایست امروز حاضر می شد و عذر فرد غایب را کسی جز خودش نمی داند.

متشکرم، اگر آمد به او خبر بده که جورج چندین بار سراغش را گرفته است.

بسیار خوب.

جورج به خانه بازگشت، در حالی که به شدت نگران آدم بود. ناپدید شدن ناگهانی او باعث دلهره اش شده بود. هیچ وسیله ای برای تماس وجود نداشت مگر اینکه از آن استفاده کرده بود: تلفن، پست الکترونیک، صفحه فیس بوک، رفتن به قهوه خانه و چندین بار سر زدن به خانه اش و هیچ اثری از او نبود!

خوش آمدی عزیزم، آیا دوستت _آدم_ را دیدی؟

نه، امروز سر کار نرفته بود، با این که مرخصی اش تمام شده!

امیدوارم غیبت او مربوط به حادثه تروریستی نباشد.

امیدوارم، آیا خبر تازه ای درباره انفجار هست؟ آیا مسبب حادثه را دستگیر کرده اند؟

متاسفانه.. تلویزیون چند لحظه پیش خبر داد که بیشتر بازداشت شدگان مسلمان را امروز آزاد کرده اند!

آزادی جنایتکاران!

می گویند تحقیقات ثابت می کند که این انفجار کار گروه جدایی طلب سیتا بوده است.

هه هه، مرا یاد حرف کریم الله انداختی، همان که از او خوشم نمی آمد، می گفت تروریست کسی است که با شما موافق نباشد و اگر با شما موافق باشد از او قهرمان می سازید..!

من که قانع نمی شوم و فکر می کنم مسبب این انفجار، همان پاکستانی بوده، مگر در ابتدا نگفتند که دوربین ها عکس او را گرفته اند؟!

شاید کریم الله درست گفته باشد، آیا متهمین جنبش سیتا را گرفته اند؟

بله، می گویند این یک جنایت سیاسی و نه تروریستی است.

جنایتکاران تغییر کردند و فهمیدیم کیستند، اما تغییر کار تروریستی به یک جنایت غیر تروریستی؟!!

در صورتی تروریستی است که یک مسلمان مرتکب آن شده باشد.

هه هه، این دقیقا حرف کریم الله است، اما به هر حال با دستگیری جنایت کاران در لندن امنیت برقرار شده است.

زنگ تلفن همراه جورج به صدا در آمد، به سرعت آن را برداشت، آرزو داشت که تماس گیرنده آدم باشد، ناگهان متوجه شد که واقعا خود اوست.. با شوق و حرارت به او پاسخ داد..

بالاخره تماس گرفتی آدم، من خیلی دلواپس تو بودم.

هه هه، من گرفتار یک کار نه چندان بزرگ بودم و چند دقیقه پیش تمام شد.

آیا تحقیقاتت را به اتمام رساندی؟

تحقیقات من عمیق تر شد، این موضوع را بگذار کنار، پیش تو چه خبر است؟

من خوب هستم، می خواهم تو را ببینم، آیا الان بیایم؟

من مقداری خسته ام، به خاطر کاری که تازه به پایان رسانده ام. نظرت چیست که فردا بعد از پایان شیفت کاری به دیدن من بیایی؟

موافقم، قبل از ساعت پنج پیش تو خواهم بود، تو را به صرف شام در غذا خوری سعادت دعوت می کنم.

موافقم، فردا منتظرت هستم.

جورج تماس را قطع کرد، در حالی که شادی در چهره اش موج می زد..

صحبت با پیشخدمت خوشحالت کرد!

بله، نمی دانم چرا در کلام او احساس صداقت و سادگی و روراستی می کنم!

او یهودی است یا مسیحی؟ کاتولیک است یا پروتستان؟

از او نپرسیدم.. اگر او را دیدم خواهم پرسید..

در موعد مقرر، جورج دقایقی روبروی قهوه خانه درنگ کرد تا آدم بیاید و سوار شود..

مرد تو کجایی؟ نگرانت شدم.

لطف دارید، از شما پوزش می خواهم، اوضاع طوری بود که نمی توانستم پاسخ شما را بدهم.. از راه خوشبختی و آرامش بگو. و از پاسخ پرسش ها و از سفر هند تعریف کن..

سفر هند بسیار پربار بود، خیلی بهره بردم.. وقتی به غذا خوری رسیدیم گفتگو را ادامه می دهیم..

اشکالی ندارد.. به گمانم نزدیک شده ایم..

در رستوران، جورج و آدم پشت یک میز کوچک دونفره نشستند و پیشخدمت لیست غذا را آورد.. آدم آن را نگاه کرد.. و با جورج صحبت می کرد..

این غذا خوری خیلی زیباست..

مثل اینکه غذا خوری مورد علاقه تو همین است..

از اسمش خوشم می آید. من سعادت و خوشبختی را دوست دارم و احساس می کنم که این خواسته تمام عقلای دنیا است. راستی می دانی صاحب این غذاخوری مهاجر است. او اهل کجاست؟

تعداد غذاخوری های مالزیایی در بریتانیا زیاد نیست، صاحب این غذا خوری از مالزی است، آیا به آنجا سفر کرده ای؟

نه..

مالزی از جمله کشورهایی است که من دوست دارم آن را ببینم ولی هنوز موفق به دیدن آن نشده ام. می گویند طبیعت آن مثل طبیعت اهالی اش بسیار مسحور کننده است، ملتی بسیار ساده زیست و با گذشت.

سادگی گاهی دلیل ژرف اندیشی است و گاهی دلیل ساده لوحی.

و قطعا اینجا دلیل ژرف اندیشی است، مالزی با شتاب در حال پیشرفت و رشد است، بویژه در میادین فنی و تکنولوژی.

من عاشق سادگی ژرف هستم، و لبخندی زد و گفت: یا ژرف ساده.. صحبت هند را تکمیل کن..

اول غذا سفارش بدهیم..

جورج پیشخدمت را صدا زد و غذای مورد نظرش را سفارش داد.. پیشخدمت از سفارش آنها استقبال کرد و رفت..

سفر هند به وضوح پرسش های مرا پاسخ داد و من گمان می کنم که در مسیر خوشبختی در حال حرکت هستم.

بسیار عالی!

این سفر را چیزی جز موضوع تام و کاترینا که آن را به تو گفتم، تلخ نکرد. من از مشورت شما بسیار ممنون هستم؛ من در حالت عصبی سختی بودم و الان گمان غالب من این است که حرف تو درست بوده است.

کدام حرف؟

به من گفتی که شاید این مشکوک شدن درست نباشد. تام به تفصیل موضوع را برای من توضیح داد و نمی دانم چرا این بار او را تصدیق کردم و احساس کردم که عوض شده و تغییر کرده.

همه مردم امکان دارد تغییر کنند و خوب شوند، وقتی که به آنها فرصت بدهیم. درباره ترجیح ادیان آسمانی و زمینی به چه نتیجه ای رسیدی؟

بدون تردید ادیان آسمانی بر زمینی ترجیح دارند.

خیلی مطمئن به نظر می رسی!

بله، سردرگمی هایی از ادیان زمینی دیدم که به ذهن کسی خطور نمی کرد. و خندید و گفت: تصور کن آنجا کسانی هستند که موش می پرستند! برخی سوسک و برخی سنگ ها را عبادت می کنند.. دنیای عجیبی است، بدون تردید آن خدایی که به پرسش های ما پاسخ می دهد، موش یا سوسک یا بت و حیوان نیست.

پس مطمئن شدی که پاسخ باید از یک دین آسمانی گرفته شود؟

قطعا. پاسخ باید پیش یکی از ادیان آسمانی، یعنی یهودیت، مسیحیت، یا اسلام... باشد.

گام بعدی چیست؟

یک به یک ادیان آسمانی را بشناسم. و از یهودیت شروع خواهم کرد.. راستی دین شما چیست دوست من؟

شما انتظار داری چه باشد؟ نام من آدم است، همانند آدم پدر همه بشریت و اسم پدرم ابراهیم است، همانند پدر تمام پیامبران و ادیان آسمانی.

چطور؟

آدم اسم پدر همه بشریت است، و ابراهیم اسم پدر پیامبران است. از نسل او موسی، عیسی و محمد به وجود آمده اند.

و تو از کدام پیامبر پیروی می کنی؟

نظرت چیست تا با هم در مسیر شناخت ادیان سه گانه حرکت کنیم، شاید من دینم را تغییر دادم!

مثل همسرم کاتولیک جلوه می کنی.. هه هه، خوب غذا رسید.. می دانی؟ مثل اینکه من تحت تاثیر تو قرار گرفته ام. احساسم این است که سخنان تو در زمینه سادگی را خیلی تکرار می کنم، با وجود اینکه گاهی طبیعت فلسفه پیچیدگی امور است و نه سادگی آنها.. و طبیعت ما بریتانیایی ها متاسفانه به سوی سخت کردن مسائل تمایل دارد تا آسان کردن آنها.

سادگی، گذشت، لبخند و خوشبختی،کلماتی هستند که مفهوم آنها همیشه کنار و نزدیک هم قرار دارد.

و بر همین اساس، پیچیدگی، تناقض، سختی، بدبختی و شومی، کلماتی هستند که مفهوم آنها نزدیک هم واقع است.. به تو نگفتم روانپزشکم _تام_ به من پیشنهاد داد تا به تل آویو سفر کنم؟ من درباره یهودیت مطالعه خواهم کرد تا آن را بشناسم، نظرت چیست؟

بسیار عالیست، به سوی سرزمین مقدس سفر می کنی!

نگفتم توکاتولیک هستی؟

شاید سفر تو برای شناخت هر سه دین و نه فقط یهودیت، مفید و مثمر ثمر باشد.

دقیقا همان چیزی که کاترینا گفت، وقتی سفر تل آویو را به او خبر دادم.

حتما نباید کاتولیک باشم تا این را بگویم. این چیزی است که ادیان آسمانی بر آن اتفاق نظر دارند.. آنجا سرزمین حماسه هاست. بنظرم این سفر برای شناخت یهودیت و بقیه ادیان بسیار مفید خواهد بود، اگرچه تو را از مطالعه و خواندن بی نیاز نمی کند.

منظورت چیست؟

چند روز به سفرت مانده؟

چهار روز.

پیشنهاد می کنم که من و تو همراه هم درباره یهودیت، این دین بزرگ، خوب مطالعه کنیم.

“دین بزرگ یهودیت” آیا تو یهودی هستی؟

پیروان هر سه دین آسمانی به موسی علیه السلام ایمان دارند، این دلیلی بر یهودی بودن من نمی شود، چرا مسئله را بدون پیش زمینه مورد بررسی قرار ندهیم؟ دین مرا بگذار کنار، شاید من یهودی یا مسیحی و یا مسلمان باشم!

گفتی اسلام، یادم آمد، این همان روغن عود است که خواسته بودی.

قیمتش چقدر شد؟

هه هه، مجانی است. این هدیه یک مسلمان به من است و من مسئول نیستم اگر مسموم بود، یا در استفاده از آن خطری وجود داشت، همانطور که کاترینا به من هشدار داد.

هه هه، پس وقتی من از آن استفاده می کنم تروریست خواهم شد؟

روزهای وحشتناکی را در لندن به خاطر این انفجار گذراندیم، اما ناگهان اعلام شد که این یک انفجار جنایی بوده و نه تروریستی.

چرا جنایی و نه تروریستی؟

چیز خنده داری است، نمی دانم. انگار ما همانطور هستیم که یک مسلمان در هند به من گفت: “آنچه شما از آن خوشتان نمی آید و با آن توافق ندارید، تروریست است”.

تروریسم تروریسم است و نمی توان هیچ دین یا کشوری را به تروریست بودن توصیف کرد. آیا متوجه نمی شوی که ما گاهی در رفتارمان با زن و فرزندان، با خشونت رفتار می کنیم؟ کشورها هم گاهی به نبرد با تروریسم تظاهر می کنند، در حالی که در حقیقت این نوع برخورد با تروریسم، خودش یک نوع تروریسم است. بکار بردن زور و کشتار وحشیانه، با بدیهیات عقل و دین در تعارض است، از هر کسی که صادر شود تفاوتی نمی کند!

مثل اینکه تو از زندانی شدن بعضی از مسلمانان بیگناه، در حادثه انفجار اخیر حرف می زنی.

درست است، با وجود اطمینان از بی گناهی و برائت آنها، تعدادی از آنها هنوز در زندان هستند، آیا این تروریسم نیست؟!

چرا، اما من نمی دانم چرا فکر می کنم بسیاری از مسلمانان تروریست هستند.

این تصور بسیار طبیعی است، من و تو قربانی امپراطوری های رسانه ای و سیاست تروریستی هستیم.

چطور؟ منظورت چیست؟!

این امپراتوری رسانه ای، نظر و تصور و دیدگاه ما را خواسته یا ناخواسته و بدون اینکه متوجه شویم، شکل می دهد. آیا نگاه بسیاری از کشورهای اشغالگر به کشور های اشغال شده و کشتن مردم آن، این نیست که آنها وحشی و مستحق کشته شدن هستند؟! آیا نظر بعضی از ملت ها به بعضی دیگر این نیست که آنها قاتل و مجرم هستند و نظر برخی از ادیان نسبت به برخی دیگر این نیست که آنها قاتل و تروریست هستند؟

درست می گویی، اما خیلی احساساتی شدی.. و سپس لبخندی زد و گفت: آیا تو مسلمان هستی؟

هه هه، پس مواظب باش تا تو و این غذا خوری را منفجر نکنم.

شوخی کردم دوست عزیز.

من هم همینطور. دیر شد، نظرت چیست که برویم و مرا هم به خانه برسانی؟

بفرمایید برویم.



Tags: